راهنمای تعمیر کارما

دوست دارم نقطه ی سیاه گرمی در جایی که همه هستند بیابم، پاهایم را درسینه جمع کنم و بخوابم. شاید یک یاد از کودکیست. اتاق زیر پله ای که اگر از من بپرسی، امن ترین جای دنیا بود و هست. عصرها به آن اتاق پناه می آوردی و روی رختخواب های تلنبار شده دراز می کشیدی تا تنها یک در تو را از بی پناهی بیرون نجات دهد. آن اتاق تاریک دیگر نیست و آن کودک بزرگ شده است. اما همواره به دنبال آن اتاق می گردد...

به دور خود پیله تنیده ام. از ترس درندگان است یا از زیباییِ پیله بافی نمی دانم:

خود را دیده ای؟

هراسیده ای؟

از چه روی به ناپیداترین کرانه ها می گریزی؟

وقتی محکوم به خود بودنی

در قلعه ای هزار تو سکنی گزیده ایم و دیوارهای قلعه را آذین بندی کرده ایم. از چه می هراسیم؟ آیا شناخت دیگران اینطور ما را هراسان کرده یا خود از عریانی شرمگین و بیمناکیم؟

این پرسش ها را از آن رو نمی پرسم که ثابت کنم ما چیزی مستحق شرمناک شدن و عنصری ناپسندیده در زیر این دیوار های بی نفوذ داریم. شاید از اینکه تسلیم شویم و باز گلوله ای در قلبمان شلیک شود بیمناکیم. از اینکه بر تن عریانمان تازیانه ی نیشخند فرود آید و تندبادهای کینه توزان و بدخواهان بر آن بتازد. از قصه ی تکراری انتقام خسته ایم زیرا کسی که تسلیم شده گرانبهاترین چیزش، یعنی خودش را تقدیم می کند و خیانت به این از او انتقام جو می سازد و انتقام جو چیزی برای از دست دادن ندارد؛ او تنها به فکر ستاندن است.

اما نه! به گمانم با این توجیه باز هم به بیراهه رفته ام. با اینگونه استدلال ها خودِ ما در گرو مستتر بودن معنا می گیرد و چیزی می شود فارغ از آنچه خود هست. جالب است که جواب احتمالاً همین جاست. آیا ما به این دلیل لباس می پوشیم که از گزند سرما یا گرما و یا نگاه های غریبه در امان باشیم؟ آیا اینها تنها پاسخ هایی نیستند که ما را از واقعیت خودمان دور می کنند؟ چه بسا این لباس پوشیدن اثبات خود به خود است. چه بسا چیزها که از پسِ حجاب قیمت می یابند و چه بسا مرواریدها که بی صدف بی ارزشند. از دیرباز تاکنون اساطیر و افسانه ها (که پسندیده های جمعی مردمند) با راز گونگی و اسرارآلود بودن خود زیبایی یافته اند و رازهای مگو همیشه شیرین ترین گفته هایند. ما لباس می پوشیم تا فاش نشویم و این از میل ما برای خلق زیباییست. دیوار های سخت قلعه ی پیرامونمان نیز از آن روست که کشف نشده باقی بمانیم و البته زیبا.

اما نگونبختی بزرگ از آنجا شروع می شود که خود نیز چون دیگران به از پسِ حجاب دیدن خود عادت می کنیم و برای آذین بندی خویشتن به دورترین سفرها می رویم. چون مسیلی می گردیم که سیلاب همواره در آن جاریست و اندک اندک بسترش را می شوید و با خود می برد. از این روست که انسان گاه به دنبال تاریک ترین جای دنیا می گردد تا خود و خودش با هم دمی خلوت کنند و به سکوت محض برسد.

راهنمای تعمیر کارما:

بخش 1-4

1. غذای کافی برای خوردن پیدا کن

و بخورش

2. جایی برای خوابیدن پیدا کن که ساکت باشد

و آن جا بخواب

3. صدای اندیشه و احساس ات را کم کن

تا به سکوت خودت برسی

و به آن گوش بده

4.

(ریچارد براتیگان)

۳ نظر:

  1. نمی دونم چی بنویسم که گویای احساسم نسبت به این چیزی که خوندم باشه...

    پاسخحذف
  2. سلام
    خوبی
    من اپم
    موضوع اپ:یه شعر از دکتر علی شریعتی

    پاسخحذف